خاقانی شروانی
از مجموعه: غزلیات
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن
از عتاب دوستان چون سایه نتوان دررمید
جان فشاندن باید و چون سایه بیجان آمدن
عشقبازان را برای سر بریدن سنت است
بر سر نَطع ملامت پایکوبان آمدن
نیم شب پنهان به کوی دوست گمنامان شوند
شهرهنامان را مسلم نیست پنهان آمدن
بر سر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن
جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای
کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن
گرچه تنگ است ای پسر با پر نگنجد هیچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن
شرط خاقانی است از کفر آشکارا دم زدن
پس نهان از خاکیان در خون ایمان آمدن